سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش، چراغ خرد است . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :31
بازدید دیروز :11
کل بازدید :84848
تعداد کل یاداشته ها : 83
103/9/4
11:43 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
علی لهی[455]
متین .آرام.ارادتمند همه

خبر مایه
پیوند دوستان
 
زبان آموزی لحظه های آبی( سروده های فضل ا... قاسمی) در انتظار آفتاب مهربانترین ###@وطنم جزین@### قیدار شهر جد پیامبراسلام فانوس عشق سایه گل نیلوفر سرچشمه ادب و عرفان : وب ویژه تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید گل باغ آشنایی شهید علی پور بلوچستان شجره طیبه صالحین ،حلقه ریحانه داروخانه دکتر سلیمی یادداشت های حبیب اله حاجی زاده بــرگــــ نوشـــتــ هـای بــاران ►▌ استان قدس ▌ ◄ پرپر حرفهای خودمونی جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی شوروشعور عشق مریم و مطهره عشق الهی یــــــــــــــــاســــــــــــــــــــمـــــــنــــ ترانه سرا (وبلاگ رسمی یکتا نویسنده و ترانه سرا) به وبلاگ رسمی یکتا نویسنده و ترانه سرا خوش آمدید ساعت یک و نیم آن روز نیمکت آخر ستاره هستی تنهاااااا..... شاید منتظر منادی معرفت سردار بی سنگر رویای شبانه تا شقایق هست زندگی اجبار است . پیامنمای جامع راز رسیدن به شادی و سلامتی یاربسیجی طریق یار دلنوشته سایت روستای چشام (Chesham.ir) کارشناس مدیریت دولتی tabasom مهاجر ابـــــــــــرار کوهستان دیار عالمان پارسی نامه ریحانة المصطفی جوجولی راهیان سرزمین نور هدهد تربیتی شیطان در کمین گاه سعادت نامه کلبه تنهایی به تلخی عسل عطر نرگس زندگی شیرین عشق ترخون بانوی اسمانی مصطفی ♥Deltangi سازمان بسیج اساتید استان تهران درست و غلط بهشت بهشتیان سحر یه دختره تنها خادمة القرآن دنیای هالیوود همه هستیم جوان امروزی گروه اینترنتی جرقه ایرانی ماه شاخابه عشق ندای حق مکاشفه مسیح ... یاس ... جبهه وولایت دلتنگـــــــــــــــ همه شمـــــــــــــــــــا.... رفیق شفیق یه کم فکر کنیم...! دشت ناز مهندسی آب اعترافات و آرزوها حرف دل مائــده الهی رویابین میرک لطف رحمان اهلبیت (ع)،کشتی نجات ما... ابریشمین اینجا همه چی در همه کشکول دوستی بیارجمند هیئت just for you عاشقانه انتظار امدنش را بکش!!!!!!! جهادی گل نرگس d.r zeinab عرفان وادب شَبـَــــــــــــــکَة المِشـــــــــــــکاة الإسلامیــــــــــة به شوق منجی «صاحب الزمان» سکوت سرد xXxXx کرجـــیـــهــا و البرزنشینها xXxXx مـــــولا علی جان y divouneh GOD.... حرفهای یک مسلمان پله پله تا خدا ღای دریغاღ ماه مهربان من بیا ازدواج کنیم عدالت جویان نسل بیدار جمله تکه ابر... باران صراط جدیدترین یوزرنیم و پسورد نود 32- username and password nod 32 ...*تنهابهارم...* مهنازوپسراش قرارمون تو آسمون دانشجوی پارسی نشانی چه زیباست با او بودن فروش و پخش کاغذ عشقولانه،رومانتیک، هم نفس بی نفس، فرشته کوچولو و زندگیست پریدن، به اعتقاد کبوتر سفیر نور RANGARANG دست در دست دوست کوثر ولایت شب عشق عاشق باش و کوچک چون عشق میداند ایین بزرگ کردنت را یگانه دوست،اوست دوستت دارم پایگاه سایبری حجة الاسلام و المسلمین عبدالکریم عابدینی فلب های غمگین مناجات با عشق *عاشقانه های بی جواب* مجاورِ آقا عشق نامه بی هم نفس همه چی از همه جا اینجا پیدا میشه. ***نظر یادتون نره*** تَرَنّم عفاف گمشده پرسپولیس معرکه همون قلقلک بگذار ابر سرنوشت هر چه می خواهد ببارد ما چترمان خداست... آسمان آبی از دل برود هر انکه . . . . سرباز ولایت ...دختر روستا... حرمت عشق حوالی نور به تو فکر میکنم... شمیم سحر هیئت حضرت زهرا(س)شرفویه arash robatik دل گویه های فطرسی .....خداحافظ رفیق یاصاحب العصر و الزمان دلنوشته سـدرة المنتهی صبح سپید نـــابترینـــــــــــــــــها @@@ تنهای عاشق @@@ فانوس حجاب ندای تنهایی من گاهی شوخی من وتو خورشید و ماه ** ترگلِ کردکوی ** عاشقانه زندگی کن آنتی شیخا نفس رضا... غمگینم و غم را دوست دارم قرآن ساحلی دیگر نت بانو دختر شرقی پلیس زن بـــُغـضِـــــ بـ ـــ ـارونـــ ــ ni na ..::منتظر بیداری::.. *تحلیل* راه آسمان سکـوتـــ شبـانـه" عـــاشـ ـ ـ ـقانه هاے مـن حرف های درگوشی صراط ****سرچشمه**** حرفهای نگفته من یک زن هستم دو بال پرواز طرفداران سریال های زیبا هر چی که بخواین زنگ تفریح تا بهشت راهی نیست 2 سرو دهبکری زیبا چه خبرا حلما آسمان هفتم... پایوند عشق صفا صمیمیت محبت عشق+2 من وبلاگتو میخوام... کاتیا ستــایشــ رها شده دردکده حضور یاوران ظهور کمترین بنده الهه ی شرقی ورود ممنوع عشق پاک درباره ی رپ و دوست شدن با شما دو بال پرواز salaam خلوت دل زمزمه یهدایت نوشته های دلم امانتدار امام رسم شیدایی جزتو

5. رنج شدید بیمارى حسادت براى حسود

سرهنگى پسرى داشت ، که در کاخ برادر سلطان ، مشغول خدمت بود. با او ملاقات کردم ، دیدن هوش و عقل نیرومند و سرشارى دارد، و در همان زمان خردسالى ، آثار بزرگى در چهره اش دیده مى شود:
بالاى سرش ز هوشمندى
مى تافت ستاره بلندى

این پسر هوشمند مورد توجه سلطان قرار گرفت ، زیرا داراى جمال و کمال بود که خردمندان گفته اند: ((توانگرى به هنر است نه به مال ، بزرگى به عقل است نه به سال .))
مقام او در نزد شاه ، موجب شد، آشنایان و اطرافیان ، نسبت به او حسادت ورزیدند، و او را به خیانتکارى تهمت زدند، و در کشتن او تلاش بى فایده نمودند، ولى آنجا که یار، مهربان است ، سخن چینى دشمن چه اثرى دارد؟
شاه از آن سرهنگ زاده پرسید: ((چرا با تو آن همه دشمنى مى کنند؟))
سرهنگ زاده گفت : زیرا من در سایه دولت تو همه را خشنود کردن مگر حسودان را که راضى نمى شوند مگر اینکه نعمتى که در من است نابود گردد:
توانم آن که نیازارم اندرون کسى
حسود را چه کنم کو ز خود به رنج در است (47)
بمیر تا برهى اى حسود کین رنجى است
که از مشقت آن جز به مرگ نتوان رست
شوربختان به آرزو خواهند
مقبلان را زوال نعمت و جاه (48)
گر نبیند به روز شب پره چشم
چشمه آفتاب را چه گناه ؟
راست خواهى هزار چشم چنان
کور، بهتر که آفتاب سیاه (49)

(بنابراین نباید از گزند حسودان هراس داشت ، زیرا اگر شب پره لیاقت دیدار خورشید ندارد، از رونق بازار خورشید کاسته نخواهد شد.)

6. راز واژگونى تخت و تاج شاه ظالم

پادشاهى نسبت به ملت خود ظلم مى کرد، دست چپاول بر مال و ثروت آنها دراز کرده ، و آنچنان به آنان ستم نموده که آنها به ستوه آمدند و گروه گروه از کشورشان به جاى دیگر هجرت مى کردند، و و غربت را بر حضور در کشور خود ترجیح دادند. همین موضوع موجب شد که از جمعیت بسیار کاسته شد و محصولات کشاورزى کم شد و به دنبال آن مالیات دولتى اندک ، و اقتصاد کشور فلج ، و خزانه مملکت خالى گردید.
ضعف دولت او موجب جراءت دشمن شد، دشمن از فرصت بهره گرفت و تصمیم گرفت به کشور حمله کند و با زور وارد مملکت شود:

هر که فریادرس روز مصیبت خواهد
گو در ایام سلامت به جوانمردى کوش
بنده حلقه به گوش از ننوازى برود
لطف کن که بیگانه شود حلقه به گوش

در مجلس شاه ، (چند نفر از خیرخواهان ) صفحه اى از شاهنامه فردوسى را براى شاه خواندند، که در آن آمده بود:
((تاج و تخت ضحاک پادشاه بیدادگر (با قیام کاوه آهنگر) به دست فریدون واژگون شد. )) (تو نیز اگر همانند ضحاک باشى ، نابود مى شوى .)
وزیر شاه از شاه پرسید: آیا مى دانى که فریدون با اینکه مال و حشم (50) نداشت ، چگونه اختیاردار کشور گردید؟
شاه گفت : چنانکه (از شاهنامه ) شنیدى ، جمعیتى متعصب دور او را گرفتند، و او زا تقویت کرده و در نتیجه او به پادشاهى رسید.
وزیر گفت : اى شاه ! اکنون که گرد آمدن جمعیت ، موجب پادشاهى است ، چرا مردم را پریشان مى کنى ؟ مگر قصد ادامه پادشاهى را در سر ندارى ؟

همان به که لشکر به جان پرورى
که سلطان به لشکر کند سرورى

شاه گفت : چه چیز باعث گرد آمدن مردم است ؟
وزیر گفت : دو چیز؛ 1- کرم و بخشش ، تا به گرد او آیند. 2- رحمت و محبت ، تا مردم در پناه او ایمن کردند، ولى تو هیچ یک از این دو خصلت را ندارى :

نکند جور پیشه (51) سلطانى
که نیاید ز گرگ چوپانى
پادشاهى که طرح ظلم افکند
پاى دیوار ملک خویش بکند

شاه از نصیحت وزیر خشمگین و ناراحت شد، و او را زندانى کرد. طولى نکشید پسر عموهاى شاه از فرصت استفاده کرده و خود را صاحب سلطنت خواندند و با شه جنگیدند، مردم که دل پرى از شاه داشتند، به کمک پسر عموهاى او شتافتند و آنها تقویت شدند و براحتى تخت و تاج شاه را واژگون کرده و خود به جاى او نشستند، آرى :

پادشاهى کو روا دارد ستم بر زیر دست
دوستدارش روز سختى دشمن زورآور است
با رعیت صلح کن وز جنگ ایمن نشین
زانکه شاهنشاه عادل را رعیت لشکر است

 

7. آنکس که مصیبت دید، قدر عافیت را مى داند

پادشاهى با نوکرش در کشتى نشست تا سفر کند، از آنجا که آن نوکر نخستین بار بود که دریا را مى دید و تا آن وقت رنجهاى دریانوردى را ندیده بود، از ترس به گریه و زارى و لرزه افتاد و بى تابى کرد، هرچه او را دلدارى دادند آرام نگرفت ، ناآرامى او باعث شد که آسایش شاه را بر هم زد، اطرافیان شاه در فکر چاره جویى بودند، تا اینکه حکیمى به شاه گفت : ((اگر فرمان دهى من او را به طریقى آرام و خاموش مى کنم .))
شاه گفت : اگر چنین کنى نهایت لطف را به من نموده اى . حکیم گفت : فرمان بده نوکر را به دریا بیندازند. شاه چنین فرمانى را صادر کرد. او را به دریا افکندند. او پس از چندبار غوطه خوردن در دریا فریاد مى زد مرا کمک کنید! مرا نجات دهید! سرانجام مو سرش را گرفتند و به داخل کشتى کشیدند. او در گوشه اى از کشتى خاموش نشست و دیگر چیزى نگفت .
شاه از این دستور حکیم تعجب کرد و از او پرسید: ((حکمت این کار چه بود که موجب آرامش غلام گردید؟ ))
حکیم جواب داد: ((او اول رنج غرق شدن را نچشیده بود و قدر سلامت کشتى را نمى دانست ، همچنین قدر عافیت را آن کس داند که قبلا گرفتار مصیبت گردد.))

اى پسر سیر ترا نان جوین خوش ننماند
معشوق منست آنکه به نزدیک تو زشت است
حوران بهشتى را دوزخ بود اعراف
از دوزخیان پرس که اعراف بهشت است (52)
فرق است میان آنکه یارش در بر
با آنکه دو چشم انتظارش بر در

 

8. مراقبت از گزند آن کس که از انسان مى ترسد

((هرمز)) فرزند انوشیروان (وقتى به سلطنت رسید) وزیران پدرش را دستگر و زندانى کرد. از او پرسیدند: ((تو از وزیران چه خطایى دیدى که آنها را دستگیر و زندانى نموده اى ؟))
هرمز در پاسخ گفت : خطایى ندیده ام ، ولى دیدم ترس از من ، قلب آنها را فرا گرفته و آنها بى اندازه از من مى ترسند و اعتماد کامل به عهد و پیمانم ندارند، از این رو ترسیدم که در مورد هلاکت من تصمیم بگیرند. به همین خاطر سخن حکیمان را به کار بستم که گفته اند:

از آن کز تو ترسد بترس اى حکیم
وگر با چو صد بر آیى بجنگ (53)
از آن مار بر پاى راعى زند
که برسد سرش را بکوبد به سنگ (54)
نبینى که چون گربه عاجز شود
برآرد به چنگال چشم پلنگ

 

9. افسوس شاه از عمر بر باد رفته

یکى از شاهان عجم ، پیر فرتوت و رنجور شده بود، به طورى که دیگر امید به ادامه زندگى نداشت . در این هنگام سوارى نزد او آمد و گفت : ((مژده باد به تو اى فلان قلعه را فتح کردیم و دشمنان را اسیر نمودیم و همه سپاه و جمعیت دشمن در زیر پرچم تو آمدند و فرمانبر فرمان تو شدند.))
شاه رنجور، آهى سر کشید و گفت : ((این مژده براى من نیست ، بلکه براى دشمنان من یعنى وارثان مملکت است .))

بدین امید به سر شد، دریغ عمر عزیز
که آنچه در دلم است از درم فراز آید
امید بسته ، برآمد ولى چه فایده زانک
امید نیست که عمر گذشته باز آید
کوس رحلت بکوفت دست اجل
اى دو چشم ! وداع سر بکنید(55)
اى کف دست و ساعد و بازو
همه تودیع یکدیگر بکنید
بر من اوفتاده دشمن کام
آخر اى دوستان حذر بکنید
روزگارم بشد به نادانى
من نکردم شما حذر بکنید(56)

 

10. نتیجه مهر و نامهرى رهبر به ملت

در مسجد جمعه شهر دمشق ، در کنار مرقد مطهر حضرت یحیى پیغمبر علیه السلام به عبادت و راز و نیاز مشغول بودم ، ناگاه دیدم یکى از شاهان عرب که به ظلم و ستم شهرت داشت براى زیارت قبر یحیى علیه السلام به آنجا آمد و دست به دعا برداشت و حاجت خود را از خدا خواست .

درویش و غنى بنده این خاک و درند
آنان که غنى ترن محتاجترند

پس از دعا به من رو کرد و گفت : ((از آنجا که فیض همت درویشان (مستمندان ) عمومى است آنها رفتار درست و نیک دارند (تقاضا دارم ) عنایت و دعایى براى من کنند، زیرا گزند دشمنى سرسخت ، ترسان هستم .))
به شاه گفتم : ((بر ملت ناتوان مهربانى کن ، تا از ناحیه دشمن توانا نامهربانى و گزند نبینى .))

به بازوان توانا و فتوت سر دست
خطا است پنجه مسکین ناتوان بشکست (57)
نترسد آنکه (58) بر افتادگان نبخشاید؟
که گر ز پاى در آید، کسش نگیرد دست
هر آنکه تخم بدى کشت و چشم نیکى داشت
دماغ بیهده پخت و خیال باطل بست (59)
زگوش پنبه برون آر و داد و خلق بده
و گر تو مى ندهى داد، روز دادى هست (60)
بنى آدم اعضاى یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوى به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بى غمى
نشاید که نامت نهند آدمى

 


91/4/26::: 1:0 ص
نظر()